کتاب آخرین راز - نیکلاس ویلیام بتهل

به گزارش دَبی بلاگ، نیکلاس بتهل در سال 1938 به دنیا آمد و تحصیلات خود را در کالج پمبروک کمبریج به سرانجام رساند. بعد از سال ها ترجمه نمایشنامه های روسی و لهستانی به زبان انگلیسی، یک بیوگرافی از رهبر لهستان، ولادیسلاو گومولکا، به رشته تحریر درآورد، که در سال 1969 منتشر گشت. سپس با همکاری دیوید بورگ آثار برنده جایزه نوبل آلکساندر سولژنیستین از جمله بخش سرطانی، دختر دوست داشتنی و بی گناه را ترجمه کرد. طی سالهای 1971-1970 به عنوان عضو دولت محافظه کار انگلیس مشغول به کار شد.

کتاب آخرین راز - نیکلاس ویلیام بتهل

از سال 1975 به عضویت مجلس اروپا درآمد. کتاب دیگر او با عنوان جنگی که هیتلر در آن پیروز شد. شرح وقایع هفته های اول جنگ دنیای دوم است که در سال 1972 منتشر گشت. وی در اواخر عمرش به بیماری پارکینسون مبتلا شد و در هشتم سپتامبر سال 2007 میلادی، در 69 سالگی چشم از دنیا فرو بست.

مقدمه و معرفی هوگ تریور روپر:

جنگ دارای ویژگی هایی است که گاهی اوقات به گونه ای دردناک باعث برهم زدن دورنمای صلحی طولانی می شود. در جنگ غالبأ یک هدف بزرگ آشکارا اهداف دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد. و در آن زمان اعتبار قاطعی برای تصمیمات کم اهمیت تری قائل می شود که باعث شعله ور شدن آتش جنگ می شود. آنگاه شاید در مورد بازتاب آن واکنش نشان دهیم و سپس به گونه ای دیگر بیندیشیم. اما چه کسی قادر خواهد بود تا در میان دو تفکر مختلف داوری نماید؟ آسودگی خاطر بعد از آگاهی یافتن از عقیده مورخ لذت بخش خواهد بود. او مسئولیتی برعهده ندارد پس می تواند اشتباه نموده باشد. بنابراین فقط می تواند حقایق را بیان کند و به مانند یک تراژدی نویس مسائل اخلاقی را مطرح سازد تا به حل آنها بپردازد.

کتاب آخرین راز یک تراژدی است که از نتایج فزونی جویی های ویژه زمان جنگ، که در آن زمان قطعی به نظر می رسید، پرده برمی دارد. امروزه این نتایج برای ما تکان دهنده هستند در حالی که در آن زمان تأثیری نداشتند و برای بسکمک ناشناخته بودند. اما کسانی که از آن آگاه بودند به عنوان امری ضروری به آن احترام می گذاشتند؛ البته در آن زمان شاید ضروری به نظر می رسید. از وقتی که آنان به حکم ضرورت مورد داوری قرار دریافتد، جنبه های اخلاقی را از نظر دور نداشتند زیرا مردان به عامل ضرورت قانع نیستند. آنها باید آن را از روی اصول اخلاقی و گاهی اوقات اصول اخلاقی کاذبی که می تواند بیش از عامل ضرورت دوام یابد توجیه کنند.

ضرورت اصلی در این داستان پیوستگی میان اتحاد شوروی و غرب بود که تنها بعد از اشتباهاتی که این دو بار در سال 1930 مرتکب شدند توانستند شکست آلمان و نابودی نازیسم را فراهم آورند. در بطن این اتحاد دفاع از خویشتن نهان بود و این امر برای هر دو طرف تنها وسیله زنده ماندن به شمار می آمد. گذشته از از این ضرورت مهم، نه اعتمادی منطقی و نه هدفی معین وجود داشت. با این وجود در غرب، جایی که عقاید عمومی از قدرت زیادی برخوردار بود، ضرورت اتحاد از روی اجبار خود را همچون مسئله ای قابل درک و نوعی همفکری بین مردمی با عقاید مشابه می بایست نشان می داد. تا سال 1944 تبلیغات انگلیس به ضبط رنج های ملت روسیه و ستایش فداکاری های قهرمانانه آنها پرداخته بود. این امر باعث مخفی ماندن چهره حقیقی دولت شوروی شد و در ضمنً نشانگر آن بود که هدف آن دولت با اهداف دولت های غربی یکی است. در نتیجه گرایش مردم را به سوی دولتی جذب کرد که درواقع خیانت را در بعد وسیعی قابل قبول و امکان پذیر نموده بود.

از این گونه خیانت ها، خیانت به کشور لهستان بود که سیاستمداران، آن را غیر قابل اجتناب می پنداشتند. تجاوز آلمان به شوروی، پیروزی شوروی در اروپای شرقی و حقایق سخت جغرافیایی هر نتیجه دیگری را غیرممکن می ساخت. اما خیانت در غرب به دلیل توهم عمومی درباره چهره روسیه استالینی از نظر اخلاقی قابل هضم شده بود. آیا به این دلیل نبود که روسیه کشوری متفق با حکومتی ملی و ضد نازیسم چون ما بود؟ آیا استالین قول انتخابات آزاد را در لهستان نداده بود؟ آیا استالین مردی نبود که به قول خود وفا نماید؟

خیانتی دیگر از این مقوله خیانت به مخالفان روسیه بود که موضوع کتاب حاضر است. از نقطه نظر سیاسی هم می توان در آن زمان آن را توجیه کرد، همان گونه که در تبلیغات از نظر اخلاقی هم توجیه نشده بود. تبلیغات بر ضد آن دسته از روس هایی بود که به خاطر تنفر از استالینیسم و یا صرفا به دلیل مادیات با آلمان ها سازش نموده بودند؛ یک سری تبلیغات درواقع به نفع پوشش استالین. این امر خیانت کوچکی در حق مردم قلمداد می شد و به همین دلیل از آنها مخفی نگه داشته شده بود؛ حقیقتی که به مدت 27 سال در پرده ای از ابهام باقی مانده بود.

البته در آن زمان بعضی حقایق برای بعضی گروهها آشکار شده بود از جمله: آن دسته از مأمورانی که مذاکرات را دنبال می کردند، سربازانی که اسرا را تحویل دریافتد و اردوگاه های اشخاص بی پناه را سرپرستی می کردند، و روزنامه نگارانی که از آن اردوگاه ها بازدید به عمل می آوردند. اما به ندرت چنین حقایقی منتشر می شد. دولت روسیه حاضر نبود این واقعیت را بپذیرد که روس هایی که علیه کمونیسم جنگیده بودند، مایل نبودند به سرزمینی مراجعت کنند که عاری از هرگونه حقوقی بود. به پاس احترام به این آرزوها بود که دول آمریکا و انگلیس در توافقنامه ای خود را موظف نمودند تا ناراضیان را به کشور روسیه بازگردانند و آن را مخفیانه اجرا کردند. یکی از معدود نویسندگانی که بی درنگ دست به کار شد و وضع اسرای روسی و اشخاص بی پناهی را که از بازگشت به کشور خود طفره می رفتند و علیرغم میل باطنیشان به میهن خود بازگردانده می شدند، منتشر ساخت جرج ارول بود.

واقعیت بازگشت اجباری به روسیه در سال 1945 توسط اثر ادبی بزرگی به نام مجمع الجزایر گولاک اثر آلکساندر سولژنیستین بر ما آشکار شد. سولژنیستین به این حقیقت دست یافت که در بازداشتگاه های روسیه ناراضیان بازگردانده شده رنج می بردند و جان می دادند. او از طریق چنین منابعی می توانست به داستان های منحصر به فردی دست یابد. وی پیروز نشد علل پیچیده ای را که در پی این داستان ها مخفی مانده بود آشکار نماید و حتی به گونه ای غیر منصفانه آنها را خلاصه کرد. او چرچیل و روزولت را جنایتکارانی قلمداد می کرد که میلیونها آواره سیاسی روسیه را به آن کشور بازگرداندند تا مجازات شوند و به قتل برسند. اما این وضع تحت شرایط سیاسی و جو عقلانی آن زمان نادیده انگاشته می شد. باید حقیقت جنگ، فشار احساسات و تبلیغات را فراموش کرد. سولژنیستین بازگردانده شدگان را مخالفانی می پنداشت که به گونهای وحشیانه از طرف کشورهایی که از آنها طلب پناهندگی نموده بودند بازگردانده شده بودند. و این مسئله را از دید سیاستمداران و مقامات رسمی غرب که در جنگی طولانی و سخت درگیر شده بودند نمی نگریست. برای درک محتوای این داستان لازم است که با بایگانی های متفقین که نه تنها برای سولژنیستین دست نیافتنی بود بلکه تا سال 1972 از دسترس هر مورخی به دور بود سری بزنیم. اما حالا این مدارک توسط بتهل مورد استفاده قرار گرفته است و مأخذ استوار این کتاب تاریخی را تشکیل می دهد.

داستانی را که لرد بتهل از طریق مدارک رسمی، مصاحبه های شخصی و یا از منابعی دیگر به رشته تحریر درآورده است مدت سه سال را در برمی گیرد در حالی که بیشتر وقایع آن در بهار و تابستان سال 1945 اتفاق افتاده است. در ژوئن سال 1944 و بعد از حمله متفقین به نورماندی تازه مشکل سر باز کرد. در آن وقت بود که سربازان روسی ملبس به یونیفورم ارتش آلمان به اسارت متفقین درآمدند و مسئله چه از نظر سیاسی و چه از نظر حقوقی رخ نمود. آیا این مردان به دلیل یونیفورمهای سرباز آلمانی قلمداد و مشمول حقوق اسرای جنگی می شدند و یا آنکه به عنوان خائنان روسی می بایست به دست عدالت روسیه سپرده می شدند. این مشکل با ادعاهای متناقض دولت روسیه که آشکارا بر این امر اصرار می ورزید که هیچ خائنی وجود ندارد تا برای بازگشت تحت فشار قرار گیرد، لاینحل شده بود. علاوه بر این به زودی روشن شد که بیشتر این اسرا خائن نبودند بلکه گروهی از آوارگان سیاسی در پی به دست آوردن حقوق پناهندگی و یا قربانی اوضاع و احوال دهشتناکی بودند که از کشوری متمدن انتظار عفو داشتند. اما چه کسی می توانست در روسیه استالینی واقعیت محض حضور آنها را در غرب تحمل نماید. جالب است اگر گفتگوهای کابینه انگلیس را دنبال کنیم و نظاره گر ادعاهای غیرانسانی ای باشیم که ابتدا اقامه شد اما پس از آن در کسوت ادعاهایی درآمد که اول ضروری می نمود ولی بعدها جنبه سیاسی به خود گرفت و هر دو ملبس به لباس فریبنده اخلاقیاتی بودند که در تارهای تبلیغاتی تنیده شده بود.

ادعای حاکی از ضرورت زمان از قدرت زیادی برخوردار بود. اگر متحدان غربی در کشور فرانسه اسرای روسی را که در ارتش آلمان و پشت جبهه به خدمت مشغول بودند دستگیر می کردند، آنگاه روسها هم در لهستان و هم در آلمان شرقی به زودی می توانستند اسرای انگلیسی و آمریکایی را که در بازداشتگاه های آلمان نگهداری می شدند به اسارت خود درآورند. در صورتی که اگر روس ها از بازگرداندن اسرای غربی آن هم فقط در ازای اسرای روسی خودداری می ورزیدند، غرب به جز تن در دادن به آن، چه می توانست انجام دهد؟ ممکن است که تفاوتی میان اسرای غربی که مشتاق بازگشت به وطنشان بودند و اسرای روسی که تمایل داشتند در خارج اقامت کنند وجود داشته باشد اما دول غربی چگونه می توانستند سربازان خود را قربانی کسانی کنند که بر ضد آنها جنگیده بودند؟ بر این اساس اتخاذ تصمیم روشن و ساده بود. حق دیرینه پناهندگی می بایست به خاطر ضرورت پایمال نمودن انسانیت فدا شود.

این مطلب با موافقتنامه ای که در فوریه سال 1945 در یالتا به امضا رسید مورد تأیید قرار گرفت و بدین وسیله جزو جدایی ناپذیر شرایط دیگر معاهده گشت؛ شرایطی که تابع ضرورت غالب نبود بلکه تابع اوضاع و احوال سیاسی بود. بنابراین اندک اندک که جزئیات داستان بر خوانندگان آشکار می شود شاهد گسترش سیاست بازگشت اجباری به گروه هایی هستیم که حتی در ابتدا تصور آن هم امکان پذیر نبود و بیشتر براساس مصلحت بود تا انسانیت؛ در صورتی که موافقتنامه یالتا توسط دول غرب فقط به خاطر این موضوع کوچک نقض می شد. آنگاه برای روسیه این امکان وجود داشت تا آن را بهانه قرار دهد و در موضوع مهم تری همچون به خطر انداختن انتخابات آزاد در لهستان به کار گیرد. در حقیقت آنها به هر حال آن را نقض می کردند. در لهستان یا در هر جای دیگری در اروپای شرقی، انتخابات آزاد صورت نگرفت اما با این وجود روس های ناراضی را به وطنشان بازگرداندند.

این فقط روس های ناراضی نبودند که بازگشتند. یکی از حوادث دردآوری که در این کتاب نقل می شود داستان بازگشت اجباری 500000 قزاق است که در جنوب اتریش خود را به نیروهای انگلیسی تسلیم کردند. درواقع این مردان آنهایی بودند که خودشان برای آلمان ها جنگیده بودند، نه زنان و فرزندانشان، و بسکمک از آنها شهروندان روسی هم نبودند. آنان برای مدت یک نسل مهاجرنشین بودند و هرگز حکومت روسیه را به رسمیت نشناخته بودند. حتی به موجب موافقتنامه یالتا، چنین افرادی مستحق بازگشت اجباری نبودند اما به علت داشتن تعصب افراطی در روسی بودن خود، مقامات انگلیسی آنها را هم بازگرداندند. آنان به خاطر قول دروغین حامیان فرضی شان به دام افتادند و به زور به روسیه فرستاده شدند. بعد از بازگشت به روسیه 50 درصدشان در اردوگاه های کار اجباری شوروی هلاک شدند. از میان شش رهبری که اعدام آنها به طور رسمی اعلام شد تنها یکی از آنها طبق معاهده پالتا مشمول بازگشت اجباری بود و بقیه می بایست در اسارت غربی ها باقی می ماندند و عاقبت هم به آنها پناهندگی سیاسی اعطا می شد.

مسئله بغرنج آن بود که متفقین غربی نمی خواستند خشم استالین را برانگیزند و استالین هم مصمم بود تا به عنوان تصفیه بزرگ به تمام روس هایی که تا این اندازه از او متنفر بودند دست پیدا کند. برای راضی نگه داشتن او، متفقین غربی نه فقط قزاقها بلکه شرایطی از معاهده پالتا و همچنین تفاوت قائل شدن میان خیانت و داشتن اختلاف عقیده سیاسی را فدا کردند. ارنست بوین که بعدها وزیر خارجه بریتانیا شد می نویسد: درواقع کشیدن خطی حائل میان خائنان و پناهندگان سیاسی کاری بس مشکل است. آنگاه به شیوه ای غیرمعقولانه اضافه می کند: قزاقها خائن شناخته شدند. آنها خائنانی هستند همچون فرانسویان پروتستان که به طرفداری از ویلیام اورانژ علیه لوئی چهاردهم جنگیده بودند.

رجال سیاسی به دلایل خشک و انتزاعی شرایط خویش، و در مقابل، سربازان به تماس های شخصی خودشان مقید بودند. آنها با این اوضاع اسرارآمیز آشنایی نداشتند اما اسرای روسی را می شناختند و با آنها همدردی می کردند. سربازان از اجرای چنین دستوراتی که باعث فریفتن انسان هایی می شد که به آنها برای بازگرداندنشان اعتماد نموده بودند و با خونسردی کامل آنها را به تباهی می کشاندند منزجر بودند. آنها شاهد درد و رنج و خودکشی هایی بودند که با بازگشت اجباری به وطن همراه بود. طبیعی است که آنها از کل این سیاست متنفر بودند و خود همین افراد هم علیه آن اعتراض کردند و انتها هم به شورش در مقابل آن منجر شد. نیرومندترین قهرمانی که در مقابل سیاست بازگشت اجباری پایداری از خود نشان داد فیلد مارشال لرد الکساندر بود. او از اجرای دستورات صریح دولت متبوع خود سر باز زد. به ندرت پیش می آمد که افسران بلند مرتبه با نارضایتی دست به چنین اقدامی بزنند. برای آن دسته از افرادی که در جنگ روحیه ای خشک و خشن پیدا نموده بودند، انجام چنین کاری نوعی دیگر از کارهای ناخوشایند زمان جنگ به شمار می آمد. بقیه آنها ادعا می کردند که اگر از دستورات سرپیچی می نمودند به راحتی با جانشینانی انعطاف پذیرتر از خود تعویض می شدند و یا سربازانی جای آنها را اشغال می کردند که دستورات را بی چون و چرا به اجرا می گذاشتند. تمام این دلایل را از سربازان آلمانی شنیده ام. شاید بهتر باشد که این دلایل را از زبان هم میهنان خود بشنویم.

برای شخص من ارزش زیاد این کتاب جدا از مدارک و اسناد تأثرانگیز آن، ارائه همین مسائل پیچیده است؛ مسائلی که به گونهای وحشیانه در زمانی که هیچ فرمولی برای حل و فصل آن نبود برطرف گشت. این است دلیل تراژدی نامیدن این کتاب. لرد بتهل با خودداری از بیان داوری هایی که به گونه ای ساده اندیشانه بیان شده بود و با زمینه خاص آن سال ها که از یافتن راه حلی انسانی جلوگیری می کردند، کیفیتی تراژدی مانند به این کتاب داده است. اما با این وجود کتاب پیش رو خواسته های تضمین نشده روس ها را مورد تأیید قرار نمی دهد.

این مسئله برای بسکمک در آن زمان چه ساده می نمود: برای آن دسته از افرادی که در اعتقادات خود زندانی شده بودند؛ برای مأمورانی که در محیط کاری خود زندانی شده بودند؛ و برای مردمی که با تبلیغات آرام بخش به خواب رفته بودند. جان استراچی می گوید که فراریان روسی دست نشاندگان اجنبی بودند و سزاوار آنچه که بر سرشان آمد بود. استراچی یک مارکسیست بود و طبق معمول برای اعمالی که روس ها مرتکب می شدند بهانه ای می تراشید. مأموران وزارت خارجه خائنان روسی را عناصر مزاحمی می پنداشتند که رفیقشان را به خاطر یک ضرورت سیاسی به خطر انداخته بودند. مردم مانند همیشه فقط به صداهای عمومی گوش فرا می دادند. اما حالا که پرده از روی حقایق برداشته شده و اوضاع تغییر نموده بود بیشک نباید به ما گفته شود که این مسئله ای ساده بود بلکه برعکس می بایست در جهتی مخالف با آن حل و فصل میشد. ما فقط می توانیم اذعان داریم که اظهار چنین پاسخی ارزشی تاریخی نخواهد داشت. بهتر آن است که این مسئله را نوعی تراژدی بنامیم و به اشخاصی که در آن زمان ورای تبلیغات و سیاست را می دیدند احترام بگذاریم. برای شخص من قهرمانان این کتاب اتل کریستی است، زنی که به تنهایی دولت بریتانیا را وادار به نجات یک زوج روسی از بازگشت اجباری کرد و آن افسر گمنام بریتانیایی که هنگام مواجهه با اسرای روسی در یونیفورم ارتش آلمان با خود فکر کرد که برای یک خارجی گستاخی خواهد بود اگر خود را در موقعیت قضاوت اعمال آنها در زمان جنگ گذارد. این کتاب برای قضاوت نیست بلکه مانند دیگر کتاب های خوب فقط منعکس کننده حقایق است.

داستان این کتاب شاید به حق یکی از دهشتناک ترین وقایعی باشد که در جنگ دنیای دوم روی داده است. کشتار مردم اروپا بر اثر بمباران های هوایی و زمینی یا سوزاندن انسان های بی گناه در اردوگاه های مرگ آلمان نازی را می توان بی اغراق از وقایع هولناک و فراموش نشدنی این جنگ کودک را چه می توان نامید. تا به امروز فیلم ها و کتابهای زیادی در مورد وقایع جنگ دنیای دوم ساخته و نوشته شده است اما حوادثی که در این کتاب به آنها اشاره می شود همگی براساس اسناد و مدارک معتبر است و شاید کمتر کسی تا به امروز از این وقایع اطلاعی کسب نموده باشد.

نویسنده با رجوع به اسناد و مدارک موجود در سازمان های معتبر و انجام مصاحبه هایی با اشخاصی که خود در این ماجرا ایفاگر نقشی بودند به هویت این کتاب سندیت بیشتری بخشیده است. در این کتاب همانند دیگر کتبی که درباره جنگ دنیای دوم نوشته شده است صحبت از جنگ و بمباران و ویرانی نیست بلکه صحبت از سیاست های پشت پرده و پیمان هایی است که سران ممالک میان خود می بندند و براساس آن جان و مال مردمی سرگردان و رانده شده از موطن خود را به بازی می گیرند؛ سیاست هایی که هنوز هم کم وبیش در این زمان به چشم می خورد. هیچ مصیبتی بدتر از آن نیست که قومی را از خانه و کاشانه خود در به در کنند و آنها هم برای بازپس دریافت مایملک خود دست کمک به سوی دشمنان کشورشان دراز کنند و انتها نه تنها به خانه و کاشانه خود دست نمی یابند بلکه خائنانی قلمداد می شوند که مستوجب مجازات مرگ هستند.

ممکن است خواندن این کتاب خاطر شما خوانندگان عزیز را مکدر کند ولی واقعیتی است دلخراش که دانستن آن برای تجربه و آگاهی ما از این جنگ خانمان برانداز لازم است تا بلکه از بروز جنگ های آینده جلوگیری نماید. تاریخ دنیا پر است از این حوادث جانکاه و دلخراش و زندگی ما انسان ها هم با همین جنگ ها و خونریزی ها عجین شده است. باشد که وقایع این کتاب ما را به خود آورد و برای زندگی و انسانیت ارزش بیشتری قائل شویم.

کتاب آخرین راز

نویسنده: نیکلاس ویلیام بتهل

مترجم: مهرداد معینی

انتشارات معین

پریها: پریها، اخبار، سرگرمی، ورزش، فال، پزشکی، سینما، هنر، گردشگری

مجله سرگرمی: مجله سرگرمی و تفریحی

منبع: یک پزشک
انتشار: 1 شهریور 1400 بروزرسانی: 8 مهر 1400 گردآورنده: dabiblog.ir شناسه مطلب: 7965

به "کتاب آخرین راز - نیکلاس ویلیام بتهل" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "کتاب آخرین راز - نیکلاس ویلیام بتهل"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید